-
خجالت..........
شنبه 25 مهر 1394 12:21
هُو میکنند مرا که زمین خورده ام حسین با من بگو که آبروی تورا برده ام حسین ؟؟؟؟ سوگند به موی مادرمان فاطمه - نشد شرمنده ام که آب نیاورده ام حسین از ضربه ی عمود نشستم زپا - ببین مجر وح تیغ گشتم و آزرده ام حسین هرکس که داشت در دل خود بغض مادرت با چکمه اش لگد زده بر گُرده ام حسین لطفی کن و مرا به سوی خیمه ها مبر خجلت زده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 11:43
ﻣﺤﺮﻡ نزدیک ﺷﺪ ... ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ به ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍهندﮔﺸﺖ ،ﺑﺎ ﻧﻮﺣﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﯾﺘﻤﯿﮏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻫﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮﺍﻡ شب پره ﻭ ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﻧﺪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ 2500 ﺩﺳﯿﺒﻞ ... ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺳﺖ ﻣﺸﮑﯽ ﺍﺯ ﻻﮎ ﺗﺎ ﮐﻠﯿﭙﺲ ... ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻫﺎ به ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻻﺯﻡ ! ﻓﺴﺘﯿﻮﺍﻝ زیباترینهای محرم ﺷﺮﻭﻉ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ... ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ به ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﯼ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 11:42
هیس !!!!!!!!! مادرها فریاد نمیزنن مادرها فقط بغض میکنند حتی اشک نمیریزند که نگاه فرزندشان آشفته گردد مادرها فقط تحمل میکنند تمام ناملایمتیها تمام ساختارشکنیهارا. تمام نامرادیهارا هیس!!!!!! مادرها نمیروند مادرها رفتن بلدند، نمیروند که آشیانه دل فزرندشان گرم بماند، حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودشان را گرم کند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 11:42
ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...... ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﻏﻢ،ﺧﻮﺩپرﺳﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...... ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺍﺳﯿﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...... ﯾﺎﺩ ﺍﯾﺎﻡ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ..... ﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ پاﮎ ﺑﻮﺩ ..... ﭼﺸﻤﻬﺎ ﮔﻮﯾﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﺏ ﺑﻮﺩ ..... ﻋﺸﻘﻬﺎ ﺑﻮﯼ ﻫم اغوﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..... ﻗﻮﻟﻬﺎ ﺭﻧﮓ ﻓﺮﺍﻣوشی ﻧﺪﺍﺷﺖ ..... ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ ..... ﻗﻠﺒﻬﺎ ﺁﻫﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﺷﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ ..... ﻋﻬﺪﻫﺎ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 11:41
آنقــــَـــــــدَر بِــــــــه روزهاے تــــَلخْ عــــــادت ڪـــــــــَــردِه اَم... ڪـــــــِه هـــــَــر وَقت میــــــخَندَم "قــــــــَـــلبـــــَم"تــــیــــــــــــــر میــــــڪِشَد.....!
-
دنیـــــــــــــا...........
پنجشنبه 12 شهریور 1394 12:04
دلـــم از دنیـــا گرفته شــــب من مهــــــتاب نداره... روز من بی تو عزیــزم،حتــــی خورشـــــیدم نداره نگــــــــو که باور نداری عاشــــــقم عاشق خســــــــــــته... نگـــــــــو که تنــــــهام میذاری با یه دنـــــیا غــــم و غــــــصه... میـــــــــشنوی صدای قلـــــــــــــبم واســــــــه تو می زنه...
-
غم فاصله........
دوشنبه 9 شهریور 1394 15:06
هِی! آنکِه دَستَش رامُحکَم گِرِفتِه ای دیروز عاشِقِ مَن بود.... دَستانَت را خَستِه نَکُن... مُحکَم یا آرام... فَردا تو هم تَنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریور 1394 09:15
خـاطـرات خـیـلـی عـجـیـبـنـد... گـاهـی اوقـات مـی خـنـدیـمـ بـه روزهـایـی کـه گـریـه مـی کـردیـمـ ؛ گـاهـی گـریـه مـی کـنـیـمـ بـه یـاد روزهـایـی کـه مـی خـنـدیـدیـمـ . . . !
-
این بار کجا می بری ام؟؟
پنجشنبه 5 شهریور 1394 11:41
دوباره شهر یور به اخر رسید من ماندم یک دنیا حیرت تاسف از نمی دانم افزایش یک سال به سالهای زندگی ام یا کم شدن یک سال از سالهای عمرم ... زندگی ای که هنوز نه حکمتش را دانستم و نه اینکه توانستم پاسخی پیدا کنم برای این سوال بی جواب که چرا هستم ؟ چرا باید باشم ؟ بکجا خواهم رفت ... و اینکه ایا باید در چنین روزی خوشحال باشم ؟
-
کــــــــفتره سلــــــــــطآن..................
چهارشنبه 4 شهریور 1394 09:49
از سرجاده را افتاده پای پیاده....... ی دهاتی باهمون لباس ساده......... داره میاد برسه پنجره فولاد ........ بشینه روبرو گنبد؛ گوشه صحن گوهرشاد......... یکی از شماله کنار شالیا .......... یکی از جنوبه همون حوالیا.......... همه اومدن دست خالیا........... هنوز م یه عده تو راهند....... *مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان تواین...
-
ای کاش بودی
یکشنبه 1 شهریور 1394 22:50
گاهی دوست داری غافلگیر شوی..........!! مثلا بفهمی ء ... یکی آن دورها یا همین نزدیکی ها آنجایی که فکرش را هم نمیکردی ..... . . .. . . "دوستت دارد".......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مرداد 1394 10:35
حقیقت اینـــه کــــه: هــــرچی مهـــربونتر باشی؛ بیشتـــر بهت ظلم میکـــنن... هــــرچی صـــادق تـــر باشی؛ بیشتـــر بهت دروغ میگــــن... هـــرچی خـــودتو خاکی تـــر نشون بـــدی؛ واست کمتـــر ارزش قائلنـــد... هـــرچی قلبتـــو آسونتـــر در اختیار بـــذاری؛ راحت تـــر لـــهش میکـــنن... و اگــــر بدونند کـــه منتظـــری...
-
بهشت
شنبه 31 مرداد 1394 01:13
بهشت مکان نیست ... زمان است ..! زمانی که اندیشههای مثبت و میل به نیکی و عشقورزی در وجودمان است ... و جهنم مکان نیست ... زمان است ...! زمانی که اندیشههای منفی و کینهورزی وجودمان را میآلاید ... " خالق بهشت باشیم "
-
شاید به چشم تو نیام...
جمعه 30 مرداد 1394 23:21
شاید به چشم تو نیام، با ظاهر همیشگی شاید دیگه خسته شدی، از این همه دل سادگی شاید به چشم تو نیام، اینجوری که هستم باهات حس میکنم که این روزا، عادی شدم دیگه برات قدر این احساسو بدون، درگیر ظاهرم نباش هر خوبی رفته بعد اون، هیشکی نیومده به جاش نگاهت رنگ رفتنه، انگاری دوس داری بری عوض شده حست به من، دنبال حفظ ظاهری...
-
شب آخر
جمعه 30 مرداد 1394 23:14
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم سفر با تو چه زیبا بود،...